گفتوگو در حیاط مدرسه
زنگ آخر به صدا درآمده بود، اما نرگس همچنان روی نیمکتِ گوشهٔ حیاط مدرسه نشسته بود. دانشآموزان یکییکی از مدرسه خارج میشدند، امّا او با بیحوصلگی و بیحالی به برگهای پاییزی خیره شده بود که با وزش باد میرقصیدند. چشمانش از خستگی سنگین بود، دلش گرفته بود و ذهنش پر از سؤالهای بیجواب. خانم سادات، معلم درس دینی، از دور متوجه حال نرگس شد. آرام به او نزد ...
زنگ آخر به صدا درآمده بود، اما نرگس همچنان روی نیمکتِ گوشهٔ حیاط مدرسه نشسته بود. دانشآموزان یکییکی از مدرسه خارج میشدند، امّا او با بیحوصلگی و بیحالی به برگهای پاییزی خیره شده بود که با وزش باد میرقصیدند. چشمانش از خستگی سنگین بود، دلش گرفته بود و ذهنش پر از سؤالهای بیجواب.
خانم سادات، معلم درس دینی، از دور متوجه حال نرگس شد. آرام به او نزدیک شد و کنارش روی نیمکت نشست.
– «نرگس جان، حالت خوب نیست؟ چرا هنوز نرفتی خانه؟»
نرگس چند لحظه سکوت کرد. بغضش را قورت داد و با صدایی لرزان گفت:
– «خانم سادات… نمیدانم چرا دیگر حال و حوصله نماز خواندن ندارم. قبلاً با اشتیاق وضو میگرفتم و نمازم را میخواندم، اما حالا فقط آن را به تأخیر میاندازم. بعضی وقتها هم اصلاً نمیخوانم. احساس میکنم از خدا دور افتادهام…»
خانم سادات با مهربانی لبخندی زد و گفت:
– «این حس، برای خیلیها پیش میآید؛ حتی برای آدمهای بزرگ. اما مهم این است که تو خودت متوجه شدهای و دوست داری به راهت ادامه بدهی. این یعنی هنوز چراغی در دلت روشن است.»
نرگس آهی کشید و ادامه داد:
– «اما نمیدانم از کجا باید شروع کنم. هر بار که قصد نماز خواندن میکنم، چیزی مانعم میشود: تنبلی، بیحوصلگی یا فکرهای آشفته…»
خانم سادات چند ثانیه سکوت کرد و سپس با آرامش پاسخ داد:
– «نماز، مثل یک گفتوگوی صمیمی با خداست. شاید در ابتدا سخت به نظر برسد، مثل شروع یک مکالمه پس از مدتی سکوت. اما کمکم، اگر با دل بخوانی، آن ارتباط دوباره برقرار میشود.
چند راهکار ساده هست که میتواند کمکت کند:
۱. نماز را از دل بخوان، نه فقط با زبان. حتی اگر یک دو رکعتی باشد، با توجه و حضور قلب بخوان.
۲. محیطت را برای نماز آماده کن: یک سجادهٔ زیبا، عطری ملایم و جایی آرام.
۳. نماز را به چشم یک گفتوگو ببین، نه یک وظیفهٔ خشک. میتوانی بگویی: "خدایا، آمدهام تا با تو حرف بزنم."
۴. از همان ابتدا به سراغ مستحبات نرو. فقط واجبات را بخوان تا خسته نشوی. کم باشد، امّا همیشگی.
۵. از خدا کمک بخواه. هر روز این دعا را بخوان: "اللَّهُمَّ ارْزُقْنَا تَوْفِیقَ الطَّاعَةِ".
۶. با خودت مهربان باش. اگر یک روز نمازت قضا شد، حتما جبران کن.»
نرگس با تمام وجود به حرفهای معلمش گوش میداد. انگار سخنان او نسیمی پاک کننده بود که غبار دلش را میشست.
– «یعنی من واقعاً میتوانم دوباره برگردم؟»
خانم سادات با گرمی گفت:
– «نه تنها میتوانی، بلکه خداوند منتظر توست. هر بار که وضو میگیری، گویی به آغوش مهربانی او نزدیکتر میشوی.»
لبخندی روی لبان نرگس نشست. برای اولین بار پس از مدتها، دلش میخواست هرچه زودتر به خانه برود، وضو بگیرد و نمازی بخواند که از اعماق دلش برخیزد.
